مگس
مگسی را کشتم....
نه به این جرم که حیوان پلیدی ست ،بداست
ونه چون نسبت سودش به ضرر یک به صداست
طفل معصوم دور یر من می چرخید
به خیالش قندم
یا که چون اغذیه مشهورش تا به این حد گندم
ای دوصد نور به قبرش بارد ،مگس خوبی بود
من به این جرم که از یادتو بیرونم کرد مگسی را کشتم....!
پناهیِ عزیز
نه به این جرم که حیوان پلیدی ست ،بداست
ونه چون نسبت سودش به ضرر یک به صداست
طفل معصوم دور یر من می چرخید
به خیالش قندم
یا که چون اغذیه مشهورش تا به این حد گندم
ای دوصد نور به قبرش بارد ،مگس خوبی بود
من به این جرم که از یادتو بیرونم کرد مگسی را کشتم....!
پناهیِ عزیز
ای دوست من!
آنچه از من برای تو نمایان می شود، نیستم.
ظاهرم چیزی نیست جز لباسی كه از نخهای تساهل و نیكی با دقت بافته شده ا
ست تا مرا از دخالتهای بی جای تو و تو را از كوتاهی و غفلت من محافظت كند.
و اما آن ذات بزرگ و پنهان كه او را ..من .. می خوانمش ، راز ناشناخته ایست
و اما آن ذات بزرگ و پنهان كه او را ..من .. می خوانمش ، راز ناشناخته ایست
كه در اعماق درونم جای دارد و كسی جز من آن را درك نتواند كرد و در آنجا برای
همیشه ناشناخته و پنهان خواهد ماند.
دوست من! نمی خواهم تمام سخنان و كردارم را باور كنی زیرا سخنان من
چیزی نیست جز پژواك اندیشه های تو و كردارم نیز جز سایه های آرزوهای تو ! ...
... جبران خلیل جبران ...
... جبران خلیل جبران ...
+ نوشته شده در پنجشنبه ۱۲ آبان ۱۳۹۰ ساعت 8:27 توسط سحر
|